سبک زندگی چرا آمد؟

جهان چرا به بحث در موردlifestyle  رو آورده است؟ چرا کتاب‌ها و پایان‌نامه‌ها در این موضوع ناگهان افزایشی چشم‌گیر داشته است؟ وبلاگ جامانده ام تنها نوشت: جهان چرا به بحث در موردlifestyle  رو آورده است؟ چرا کتاب‌ها و پایان‌نامه‌ها در این موضوع ناگهان افزایشی چشم‌گیر داشته است؟ کافیست lifestyle را در اینترنت جست‌و‌جو کنیم، آنوقت با انبوهی […]

جهان چرا به بحث در موردlifestyle  رو آورده است؟ چرا کتاب‌ها و پایان‌نامه‌ها در این موضوع ناگهان افزایشی چشم‌گیر داشته است؟2716516272755344248

وبلاگ جامانده ام تنها نوشت:

جهان چرا به بحث در موردlifestyle  رو آورده است؟ چرا کتاب‌ها و پایان‌نامه‌ها در این موضوع ناگهان افزایشی چشم‌گیر داشته است؟

کافیست lifestyle را در اینترنت جست‌و‌جو کنیم، آنوقت با انبوهی از سایت‌ها مواجه می‌شویم که اختصاصا به این موضوع می‌پردازند. سایت‌های بزرگی مانندyahoo و  msn برای این منظور، بخش جداگانه قرار داده‌اند و حتی بنگاه خبری bbc  نیز بخش خاصی به همین عنوان دارد و در آن ها از غذا، مد، زیبایی، ماشین، سلامت و انتخاب شریک گرفته تا حیوانات خانگی بحث می‌شود و آخرین مدل‌ها و متدها به ببیننده عرضه می‌شود.

توجه این سایت‌ها به سبک زندگی نماینگر علاقه و کشش این موضوع در بین مردم است و این امر موجب می‌شود تا برای سبک زندگی عرصه‌ای قائل شویم و این پرسش را مطرح کنیم که مخاطبین این مباحث به راستی به دنبال چه هستند؟

آنچه که در مبحث ترویج سبک زندگی توسط گروه های مختلف غربی مورد توجه است، غالب کردن روحیه مصرف گرایی می‌باشد. که اگر رفتارهای مصرفی و نگرش‌های هنجاری به مصرف (به جای ساختار اجتماعی تولید و جایگاه فرد در این نظام تولید) شالوده‌ی هویت‌های اجتاعی محسوب شود، آنگاه مفهوم اصلی و کلیدی سبک زندگی است که همراه با مفاهیم مرتبط با خود مثل ذوق و قریحه‌ی مصرف‌گرایی و فرهنگ مصرف و فراغت، تبدیل به یکی از شاخه‌های اصلی جامعه‌شناسی فرهنگ، روانشناسی اجتماعی و جامعه‌شناسی پست مدرنیسم می‌شود.

ما در عصری زندگی می‌کنیم که نیچه 125سال پیش مرگ خدا را در این تمدن اعلام کرد؛ اشپنگلر 92سال قبل، از زوال این تمدن سخن راند و هایدگر حدود 70یال پیش پایان فلسفه را پایان کتاب خود نهاد. و از طرف دیگر این غرب است که با سرعتی عجیب هر آنچه در قوه دارد به فعل تبدیل می‌کند و همه چیز و همه کس را چنان در خود مستحیل می کند که حتی امر به خود طرف هم مشتبه می‌شود که من و تمام آدمیان از روز ازل به همینگونه بوده‌ایم و تا ابد نیز همینطور خواهد بود.

اما هایدگر با نگرش تاریخی به وجود، بیان کرد که دوران پیش از افلاطون، اشیا و امور به صورت محصول آدمی و طبیعت ظهور می کردند و وقتی آدمیان به دریافتشان موفق می شدند، قدرشان را می دانستند. نحوه ی عمل مسیحیان در واقع تجسم این درک بود که همه چیز آفریده شده است که پیروان مسیح بتوانند با نظر کردن در دنیا، به طرح و مشیت خدا پی ببرند. بعد ما با درک جدیدمان از هستی وارد صحنه شدیم، به عنوان مشتی سوژه و دارای امیال، که خواهش‌هایمان را باید موارد شناسایی و اشیا برآورده کنند. وی معتقد است که حتی اخیرا درک ما این شده که همه چیز از جمله خود ما، صرفا منابعی شده‌ایم برای حداکثر بهره‌وری.

انسان به وجود آمده است که بهر‌وری کند و بهره‌وری می‌کند که به این بهره‌برداری تداوم بخشد. هیچ غایتی ورای این دور باطل وجود ندارد. انسانها در این گردونه به تهوع دچار شده‌اند اما دستاویزی ورای ان ندارند که خود را از آن بیرون بکشند. مهم‌تر اینکه درک تکنولوژیک ما از هستی به نقطه‌ای رسیده که دیگر هیچ رهنمودی برای عمل به دست نمی‌دهد؛ به عبارت دیگر، ارزش قابل اعتنایی وجود ندارد که به زندگی معنا بدهد و ما در گردونه‌ی تهوع‌آور مهرکردن و زمام امور را به دست گرفتن، گرفتار شده‌ایم و از این اضطراب مهم‌تر و عمیق‌تر، اضطراب مرگ است که ازهمه وحشتناک‌تر است.

انسان امروز ناگهان بدون آنکه خود بخواهد به این جهان پرتاب شده است و سپس بدون آنکه خود بخواهد از این جهان خواهد رفت و بدین‌سان به دنیاآمدن امروزه آغاز ِ آغاز و از دنیا رفتن پایان ِ پایان است. از این منظر سبک زندگی شاید مرهمی بر دردها و اضطراب‌های بشر امروز است تا در این صورت متنوع و رنگارنگ پرده‌ای از غفلت، میان او و گردونه‌ای که در آن گرفتار آمده است کشیده شود.

هرچند که وقتی کانت قلمروهایی برای علم، اخلاق و زیبایی‌شناسی قائل شد و به همین مناسبت آنها را در سه کتاب سنجش خرد ناب، سنجش خرد عملی و سنجش حکم توضیح داد، تلاش کرد تا برای اخلاق و زیبایی شناسی در دنیای مردن فضایی باز کند و آنها را از دام عاطفه‌گرایی برهاند، ولی نفس همین جدایی بین قلمروها نشان داد که می‌تواند بین این سه وحدتی نباشد و همین امر موجب شد که وبر با جمیز میل همنظر باشد که اگر از تجربه‌ی صرف آغاز کنیم و به چند خدایی می‌زسیم و این چند خدایی یعنی از محدت خارج شدن این سه قلمرو در مدرنیته، و این یعنی آنکه ممکن است چیزی مقدس باشد، اما زیبا یا عملی نباشد و در عین حال ما آن را امری عادی بدانیم.

مثلا ما فیلم مختارنامه را به عنوان امری اخلاقی می بینیم ولی در عین حال برایمان عجیب نیست که دقیقا بعد از آن به بررسی اسناد علمی و تاریخی موضوع بپردازند و کسانی هم از این سخن بگویند که فلان لوکیشن زیبا نبود و فلان بازیگر خوب بازی نکرد؛ در حالیکه در زیست‌جهان سنتی همه تعزیه را به عنوان امری اخلاقی و دینی می دیدند و برای کسی مسئله نمی شد که چرا یک مرد نقش زن را ایفا کند و تعزیه زیبا بود چون اخلاقی بود. (وبر این برداشت را از نیچه و قبل‌تر از آن از شارل بودلر گرفته است.)

پس در این زمانه باید شاهد کثرت مدها و تیپ‌های گوناگون باشیم کما آنکه همینگونه است و دیگر آنکه نباید ساده‌انگارانه انگاشت که اگر سبک زندگی دینی نیست پس معنوی، اخلاقی، علمی و یا زیبا هم نیست و ممکن است سبک زندگی، کاملا معنوی، اخلاقی و زیبا باشند ولی دینی نباشند و این از آن جهت حائز اهمیت است که ممکن کسانی را که دغدغه دینی دارند و به دنبال سبک زندگی دینی می‌روند به بیراهه بکشد.